زمزمه ها

زمزمه ها

شعر وترانه
زمزمه ها

زمزمه ها

شعر وترانه




قلب من عاطفه را بخشید

و

دست هام گرمی را

و

تو امروز همان دست بودی

که یخ دست مرا آب نمود


و به من عاطفه را هدیه نمود


و تو ان قطره ی باران بودی


که به خاک برهوت دل من باریدی


و در ان زنده نمودی بار دیگر عشق را


و اگر وسعتت


اسمانی باشد


بغلت خواهم کرد


دوست دارم


 سفری میکردی

به حوالی دلت

حتما از جانب من

حرف یا خاطره ای

 منتظر است

که نگاهش بکنی


با تو رویاهایم


به حقیقت پیوست


اسمان هم باشی


بغلت خواهم کرد




 قجاوند





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد