اسمان بارانی است
و دلم تنگ شده
نه کسی همراهم
ونه چتری بر دست
زیر باران هستم
اسمان می بیند
که چقدر
دل من تنگ و غبار الود است
و به حال دل من
اسمان می بارد
قجاوند
گفتم قجاوندم
کوه دماوندم
میرفتی و یاده
تو مانده بر یادم
این هم سلامی بود
بهر تو ای جانم