زمزمه ها

زمزمه ها

شعر وترانه
زمزمه ها

زمزمه ها

شعر وترانه

شب عشق





ان شب من وتو باهم

 

در یک شب مهتابی

 

با زمزمه ی یک رود

 

پیمان وفا بستیم

 

ان شب تو به من گفتی

 

تا اخر این دنیا

 

تنها من و تو با هم

 

همیشه کنار هم

 

ان شب شب مستی بود

 

از بوسه ی لب هایت

 

ان شب شب عشقم بود

 

ان شب شب میلادم

 

اما تو چقدر ساده

 

پیمان دگر بستی

 

تو رفتی و دلدارت

 

من ماندم و یاد تو

 

شیرینی ان بوسه

 

در ان شب مهتابی

 

و زمزمه ی یک رود

 

 

 

 

 

 

دل تکانی



دل تکانی بکنید


اشتباها به زمین میریزد


واز ان تجربه را قاب

 

و در گوشه دل نصب کنید


غصه ها را به فراموشی دوران بسپار


واگر محکم بتکانی دل را


کینه ونفرت هم میریزد


وفقط خاطره ها می ماند 


خاطره خاطره است


....


دعا




در لحظه ای از جنس پرستش


لحظه ی خیس نیایش


من صدایت کردم


گاهی با اشک 


یا که لبخند 


با تو هم صدا شدم


گاهی هم ساکت و اروم


واسه با هم بودن 


من دعا میکردم





رسم زندگی




یکی را دوستش داری


ولی دوستت نمی دارد


یکی هم دوستت دارد


ولی دوستش نمی داری


یکی را دوست می داری 


و او هم دوستت دارد


به رسم زندگی هرگز


کنار هم نمی مانید





هم راهیم کن




 

 

هم راهیم کن ای رفیق

 

همراهیم کن وبذار

 

درخشش وجود تو

 

مشعل راه من باشه

 

تو جاده بی انتها

 

همراهیم کن ای رفیق

 

وقتی تو همراه منی

 

ستاره غبطه میخوره

 

سراب زندگی من

 

محو وتمام میشود

 




 

مشک خالی





مشک خالی بردار


زیر باران بنشین


اسمان نیست خسیس


عاقبت مشک تو پر خواهد شد


یا به اندازه ی وسع تو در ان میریزند


نگرانی بیجاست




مهربانم تو بدان




مهربانم تو بدان


زندگی


عشق 


هوا 


شور و شعف 


یعنی تو


مهربانم تو بدان


که جهان را همه از چشم تو من مینگرم


بی تو من کورم و نا بینایم


و جهان یکسره خاکستری است


وسکون است زمان


مهربانم تو بدان


بعد تو


عشق بی معنی


اسمان بیرنگ


وزمین سرد وغبار الود است







خیال





بازم امشب 

تو خیالم

با تو همسفر شدم

یادم امد

اولین روز

من و تو کنار دریا

زیر بارون 

بسته بودیم

عهد وپیمان

شاهد عهد من وتو 


ماسه های لب دریا


روی ماسه ها نوشتیم


تا ابد با هم می مونیم


با من اما


تو چه ساده 


عهد وپیمان  


بشکستی






عشق





عشق را من در تو دیدم


من تو را در دل نهادم


تا که هنگام تپیدن


من تو را با خاطراتم یادم اید


من سکوت مطلق شب را برای


فکر کردن بر تو بر خاطراتم دوست دارم


من تو را بس دوست دارم


من خدا را هم برای خاطر تو دوست دارم







جرم




جرم من ازادیست

و به این جرم در زندانم

غم زندان سخت است

لیک غمبارتر از ان این است

که عقابان همه در بند 

وکلاغان همه در پروازند

وطنم ایرانم

من در ان روز به تو می بالم

که تو ابادی و

من ازادم










گفتم







گفتم که بیمارتوام گفتا که درمانت منم


گفتم که مشتاق توام گفتا که دلدارت منم


گفتم که تا جان دارمی درد مرا درمان نما


گفتا که غمخواری مکن زیرا که درجانت منم


گفتم اگربینم تورا دردم سبکتر میشود


گفتا که چشمت وا نما زیرا که در چشمت منم


گفتم زبس نالیده ام دیگر نبیند چشم


گفتا منال اکنون دگر در چشم گریانت منم


گفتم ندارم باوری ازبسکه تنها مانده ام


گفتا دگر باور نما زیرا که مهمانت منم


گفتم مرو از پیش من زیرا که جانم می رود


گفتا اگر جانت رود در جسم بی جانت منم


گفتم قجاوندم کنون بی روح و جان افتاده است


گفتا نباشد غصه ای زیرا قجاوندت منم 




ارزو



کاش من نقاش بودم

 

تا که در دیوار شهر

 

با تو بودن را ترسیم کنم

 

یاکه شاعر بودم

 

تا که در دفتر عشق

 

رخ زیبای تو را وصف کنم

 

یا که معمار بودم

 

تا که تندیس تورا میساختم

 

تاکی از گل بودم

 

تا که در خاک رهت

 

بار دیگر رویم

 

لیک اکنون دلتنگ

 

ودلم معبد عشقت گشته